هر توان و قدرتی اگر استفاده نشود رو به نابودی و زوال خواهد رفت. در مقطعی از تاریخ روحانیت شیعه، امام خمینی تصمیم گرفت باشد و بود و بودن او در زمان امتداد یافت و امروز امام خمینی در دنیا هست و به عنوان یک معنا از این پس همیشه وجود دارد. ما اما خودمان مختاریم که بین بودن یا نبودن انتخاب کنیم.
ما میتوانیم باشیم و میتوانیم نباشیم. در یک جلسه کاری عادی شما میتوانید حرف بزنید یا حرف نزنید. اگر حرف بزنید هستید و وجود دارید و اگر حرف نزنید به مرور از آن جلسه حذف خواهید شد. حتی اگر حذف شما فیزیکی نباشد حضور شما در جلسه یک حضور حذف شده است.
البته که برای هر حرف زدن و ابراز وجودی باید پشتوانه داشت. به اندازه بود، باید نمود! آدم باید نمایشش از بودن، به اندازه بودنِ واقعیاش باشد، اما اگر کم هستیم و ناچیزیم چه کنیم؟ خب چاره مشخص است باید بجنبیم و به چیزی برسیم و چیزی بشویم. اگر در یک جلسه کاری یا میهمانی شرکت میکنید، سعی کنید برای آن جلسه ایدهای داشته باشید. مثل پیرمردها و پیرزنهای قدیمی که وقتی به طرف مسجد حرکت میکردند مشتی نخود و کشمش در جیبشان برای بچههایی که در راه میبینند میریختند.
آدم وقتی قرار است در جایی حضور داشته باشد، باید برای حضورش ایده داشته باشد. مرحوم قیصر امینپور در میهمانیها برای بچههای کوچک ایده داشت. او با چند چیستان کودکانه ایدهای برای ارتباط با بچهها داشت. سادهترین کارها اگر با یک ذره اندیشه و تأمل همراه باشند میتوانند بسیار مؤثرتر باشند. برگشتن از سر کار به خانه هم یک کار است. اگر برای در زدن و حرف زدن با بچهها جلو در ایده داشته باشید، بودن شما کاملتر است. من بسیاری از اوقات سعی میکنم ورودم به خانه با یک ایده باشد.
گاهی مثلاً با بچههای کوچکم پشت در دو دقیقه بر مبنای قصههایی که بلدند بازیگوشی میکنم، آنها را میخندانم و با این ایده وارد خانه میشوم. بودن زحمت دارد و خلاقیت میخواهد. ما بسادگی نابود میشویم. ارتباط ما با خدا هم همین است. خداوند به ما آموخته است که با چه ساختارها و ایدهها و کلماتی وجود خودمان را در نسبت با او نگه داریم. حتی گاهی یک سنگ ممکن است از ما سنگینتر و با وقارتر باشد، متواضع باشیم و بودن را یاد بگیریم.
نظر شما